عاشقتم:)
پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ
نانوایی شلو غ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد..
نانوا به او گفت :تو چرا اینقدر نگرانی؟
گفت:گوسفندانم را رها کرده ام و آمده ام نان بخرم.
می ترسم گرگها شکمشان را پاره کنند..
نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده ای؟
گفت:سپرده ام ,اما او خدای" گرگها" هم هست...
- ۹۵/۰۱/۱۲