رفیق خاموش

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
۲۱
دی



مسافری در فصل گرما به دهی رسید.چند بچه را دید که مشغول بازی هستند.


به یکی از آنها گفت:آقا پسر قدری آب برایم بیاور که بسیار تشنه‌ام.


پسر به طرف خانه دوید و لحظه‌ای بعد کاسه دوغی آورد و به مسافر داد.


مسافر که بسیار تشنه بود تمام دوغ را سر کشید

.پسرک گفت:اگر مایلید باز هم برایتان بیاورم.

مسافر گفت: اگر باعث زحمت نشود بسیار بجاست.

پسر گفت: چه زحمتی در دوغ موش افتاده بود و ما می‌خواستیم آنرا دور بریزیم.

مسافر با شنیدن این حرف بشدت ناراحت شدو کاسه دوغ را بر زمین زد و شکست.

پسرک مادر خود را صدا زد

 و گفت:این آقا ظرفی را که با آن به سگمان غذا می‌دادیم شکست!





منبع:ترقی
۲۱
دی

۲۱
دی

۲۱
دی

۲۱
دی