یک روز عینکمان را گم نمودیم ودر به در به دنبالش همه جارا گشتیم
و گردیدیم از این جستجوها حتی یخچال هم در امان نبود
انگار هر چه بیشتر می گشتم بیشتر گم میشد
گفتم نمی شود بیخیالش شوم
از این روفکری به سرمان زد یعنی اینقدر آدم متفکریم من :)
یک سرچ نمودیم که دستم به لباست عینکمان گم شده است :)
و یکهویی متوجه شدم عینکم دارد از کنار کیس چشمک میزند
القصه برش داشتم یک لبخندی زدم و کلی ذوق نمودم :)