در یخچال را باز نمودیم تا چیزی برای خوردن بیابیم
که خوشبختانه یافتیم مشغول نوش جان کردن خوراکی مورد نظر
بودیم که یاد ماجرای بسی خنده دار افتادیم چشمتان روز بد نبیند
خندیدن همان و پریدن خوراکی مورد نظر در گلو همان ...
سرفه پشت سرفه آن هم از نوع شدید رهایمان نمی کرد
هر کاری می کردم بند نمی آمد که نمی آمد
تا اینکه فرشته نجاتمان به دادمان رسید
و گفت خم شو و یک لیوان آب بنوش
ما هم همین کار انجام دادیم
و در چشم بر هم زدنی سرفه مان بند آمد...
از این ماجرا نتیجه می گیریم که خوراکی خوب است :)
خاطره خوب هم خوب است ...
فقط خوب نیست که در هنگام خوردن یاد خاطره بسی خنده دار بیفتیم
که این هم خوب است ..
.فقط اگر یاد خاطره بسی خنده دار افتادیم خودمان را کنترل کنیم ,
لقمه را قورت دهیم و بعد بخندیم ..
:))به گمانم اگر چنین کنیم بسی خوبتر است...