
چه کسی می داند
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!
"سهراب سپهری"

چه کسی می داند
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!
"سهراب سپهری"
در یخچال را باز نمودیم تا چیزی برای خوردن بیابیم
که خوشبختانه یافتیم مشغول نوش جان کردن خوراکی مورد نظر
بودیم که یاد ماجرای بسی خنده دار افتادیم چشمتان روز بد نبیند
خندیدن همان و پریدن خوراکی مورد نظر در گلو همان ...
سرفه پشت سرفه آن هم از نوع شدید رهایمان نمی کرد
هر کاری می کردم بند نمی آمد که نمی آمد
تا اینکه فرشته نجاتمان به دادمان رسید
و گفت خم شو و یک لیوان آب بنوش
ما هم همین کار انجام دادیم
و در چشم بر هم زدنی سرفه مان بند آمد...

از این ماجرا نتیجه می گیریم که خوراکی خوب است :)
خاطره خوب هم خوب است ...
فقط خوب نیست که در هنگام خوردن یاد خاطره بسی خنده دار بیفتیم
که این هم خوب است ..
.فقط اگر یاد خاطره بسی خنده دار افتادیم خودمان را کنترل کنیم ,
لقمه را قورت دهیم و بعد بخندیم ..
:))به گمانم اگر چنین کنیم بسی خوبتر است...

درود بر شما :)
اول شهریور که یادتونه همون روزی که واسه خودم تولد گرفتم :))
البته هیچ انتظاری ندارم یادتون باشه پس اصلا سعی نکنید
به خودتون فشار بیارین تا یادتون بیاد :)
خب بریم سر اصل مطلب:
بله اصل مطلب اینه که اون روز آقای عبدالهی نویسنده وبلاگ حصار آسمان
یک کامنت گذاشتن و یه پست زیبا به مناسبت تولدم تقدیم کردند
همون روز می خواستم همچی پستی بذارم که بنابر هزارو یک دلیل نذاشتم :)
حالا که دیگه آخرای شهریورِ...
اما مهم اینه که هنوز شهریورِ :)
من امروز تصمیم گرفتم این کامنت رو به عنوان دومین پست کامنتی قرار بدم
اولین پست کامنتی, این پست از کامنت جناب شباهنگ بود
و دومین پست این پست از وبلاگ حصار آسمان هست ..
+دوستان لینکشو اون بالا گذاشتم روی این پست کلیک کنید
می تونید پست رو ببیند
و+از کامنتای گذشته هم بعنوان پست کامنتی استفاده می کنم
چون یه چند تایی هستند که خیلی دلم می خواد پست بشن
ودر آخر ممنون از همه ی شما بابت همراهی و نگاه پرمهرتون
تا یه پست کامنتی دیگه بدرود :)