رفیق خاموش

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

عاشقتم:)

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

نانوایی شلو غ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد..


نانوا به او گفت :تو چرا اینقدر نگرانی؟


گفت:گوسفندانم را رها کرده ام و آمده ام نان بخرم.


می ترسم گرگها شکمشان را پاره کنند..


نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده ای؟


گفت:سپرده ام ,اما او خدای" گرگها" هم هست...


نظرات  (۱۴)

واقعا عالی
پاسخ:
ممنون از حضور گرمتون
قشنگ بود.خیلییییییییییی:)
پاسخ:
خیلی ممنون از حضور سبزتون:)
:))

عالیی بود
پاسخ:
سپاسگزارم:))
زیبا بود
پاسخ:
سپاس:)
  • سیّد محمد جعاوله
  • جالللللللللب
    پاسخ:
    ممنووون
    راست گفته ..او خدای گرگها هم هست...
    پاسخ:
    متشکرم بزرگوار بابت همراهیتون
    بسیار نغز و مفید...
    پاسخ:
    خیلی ممنون  بابت حضور سبزتون:)
    واقعا هیچکس مهربانتر از خدا نیست.
    موفق باشید.
    پاسخ:
    سپاس

    سلامت باشین
    واییییییییییییییییییی اینطوری سخت میشه ...گرچه درسته چون خدا چوپان رو گذاشته که حواسش به گوسفنداش باشه دیگه 

    پاسخ:
    متشکرم ازهمراهی  و توجهتون  بزرگوار
    عالی بود، عالیییییییییییییی :)
    پاسخ:
    ممنووون:)
  • ♦♦ حسین ♦♦
  • :)
    پاسخ:
    :)
    + چشم ها را باید شست...
    پاسخ:
    جور دیگر باید دید...

    سپاس
  • دختر مهتاب .....
  • عااااااااااااااااااشقتم خداااااااااااااااا
    پاسخ:
    مرسی از حضور گرمت
    بسیار زیبا دوست عزیز



    به وبلاگ ماهم سری بزنید

    پاسخ:
    ممنونم  

    چه جالب!

    همین الان از وبلاگ شما اومدم :) 

    وبلاگ خوبی دارید موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی